آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

آراد نهایت عشق ما

دیگه وقت ندارم

سلام عسل مامان دیگه واسم وقت نذاشتی گلم یه روز کامل میخوابی یه روزم بیداری روزایی که خوابی منم میخوابم تا واسه روز بعد جون داشته باش عزیزم تازگیا ادای گریه کردن رو در میاری زبل خان چند تا از عکساتو گذاشتم گلم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس   ...
17 بهمن 1390

خونه خودمون

سلام آراد مامان خوبی جیگرممممممممممممممممم مامان فدات شه بالاخره بعد از 50 روز اومدیم خونه خودمون از جمعه 11  آذر که رفتیم خونه مامانی تا سه شنبه 4 بهمن اونجا بودیم اونجا که بودیم بیشتر کاراتو مامانی و بابایی انجام میدادن خوش به حال من بود موقع اومدن هم خیلی سخت بود با اینکه خوشحال بودم میایم خونه خودمون اما فکر کردن به اینکه دست تنها میشم خیلی سخت بود مامانی و بابایی هم خیلی بهت عادت کردن موقع اومدن خیلی ناراحت بودن(به کسی نگی ، بابایی کلی گریه کرد) اما از سه شنبه که اومدیم  بابات زحمت میکشه گاهی اوقات کمکم میکنه دستش درد نکنه امروز هم با کمک بابات  بردیمت حمام الان هم خوابیدی این اولین بار بود ک...
7 بهمن 1390

پسرم واکسن زد

عزیز دلم دیروز  1 بهمن ماه واکسن های 2 ماهگیتو زدی یه واکسن خوراکی و 2 تاش تزریقی بود که تو 2 تا پاهای کوشولوت زده شد عزیزم فکر کنم یه کمکی درد داشت که با پستونک حواستو پرت کردم روز اول کمپرس اب سرد و روز دوم کمپرس گرم از دیشب یه کمی پای چپت سفت شده و فقط یه کوشولو نا ارومی میکنی ایشالا به زودی خوب میشی خدا رو شکر تب نکردی ، قطره استامینوفن 2 برابر وزنت هر 4 ساعت بهت میدم که من قبل از اینکه بریم درمانگاه واست شروع کردم دیروز وزن و قدت هم اندازه گیری شد وزنت : 5300 گرم (بگو ماشالا) قدت : 60 سانتی متر(ماشالا عزیزم) ایشالا روز به روز پهلوون تر بشی گلم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس  ناناس مامان جدیدا یاد گر...
2 بهمن 1390

دومین ماهگرد پسرم

سلام آراد جونم عزیز دلم امروز دومین ماهگردته ، امروز 2 ماهه که شدی همه دنیای من و بابا عشق من نمیدونی چقدر لذت داشتنت ، بغل کردنت ، بو کردنت و .... زیاده  نمیدونی چه کیفی میکنم وقتی نگات میکنم قشنگم ایشالا سالیان سال خوش و خرم زندگی کنی دوست دارم عزیزم عشق مامان در پایان 2 ماهگی سرش رو نگه میداره     وایییییییییییییییییییییییییییییییی بخورمتتتتتتتتتتت عزیزم   ...
2 بهمن 1390

جشن آراد

سلام نازنینم بابا واسه انجام کاراش باید میرفت تهران واسه همین من و شما رو هم با خودش برد تا یه دیداری با خانواده بابا تازه کنیم 8/10/90 به افتخار شما واستون یه جشن گرفتن که خیلی خوش گذشت دست بابا کاووس و مامان لادن ،عمه جون و عمو جونت درد نکنه عمو عرفان هم واسه اولین بار بود که میدیدت   به قول بابا کاووس کیکت مثل خودت بود   ...
17 دی 1390

پیشرفتهای پسرم

سلام عشقم خوبی گلکم عمر من تو این 44 روزی که از زندگیت میگذره خیلی پیشرفت داشتی و گاهی کارایی انجام میدی که مامان میخواد درسته بخورتت اولین حرکتی که خیلی خوشم میاد ، فشار دادن کف پاهات به زمینه ،(این حرکتت مخصوص موقع تعویض پوشکته) ، عزیزم تا متوجه میشی که قصد تعویض پوشکت رو دارم کف پاهای کوشولوتو میچسبونی به زمین و  کمر و باسنت رو بالا نگه میداری.   الهی مامان دورت بگرده  دومین حرکتت قفل کردن دستات تو همیدیگست ، این حرکت رو وقتی داری شیر میخوری انجام میدی ، وقتی این ژست رو به خودت میگیری فکر میکنم خیلی بزرگ  و آقا شدی .   قربونت بره مامان سومیش هم گذاشتن دستت زیر سرته موقعه خوابیدنت و جم...
17 دی 1390

یه پست فوری

سلام دیشب بابا بهادر به مامانم زنگید و گفت : چرا فقط اسم دو تا مامان جونا برده شده مگه باباجونا چه گناهی کردن؟؟؟؟ به هر حال دو تا بابا جونام زحمت کشیدن و به خاطر من به اصفهان اومدن واسه همین این پست فوری رو گذاشت تا کسی دلگیر نشه بابا بهادر و بابا رضا دست گلتون درد نکنه ، زحمت کشیدید البته مامانم قصد داشت تو پست های جداگانه از اعضای خانواده تشکر کنه اما جور نشد و اینجوری فوری یه پست گذاشت بازم ممنونم که زحمت کشیدید ایشالا بزرگ شم یه ماچتون کنم ، نه چندتا ماچتون میکنم راستی عمه ملیکا هم اومد پیشم، عمم سریع السیر خودشو رسوند و منو مامانم رو کلی خوشحال کرد عمو عرفانم هم خیلی دلش میخواست بیاد اما چون دانشجو هست نتونست بیاد اما ز...
22 آذر 1390

اتفاقات مهم زندگیم در 10 روز گذشته

سلام به همه دوست جونیا داشتم مرور میکردم اتفاقات مهم زندگیم رو دیدم بهتر که بنویسم مهمترین روز 2/9/90 که من ساعت 20/13 قدم رنجه نمودم ، البته واسه مامان و بابام مهمتره ٣/٩/٩٠   که من واکسن زدم ، البته چون من شیر نمیخوردم و اصلا صدام در نمیومد خانم دکی گفت حالا بهش واکسن میزنیم تا یه کم صداشو بشنویم و دلش بخواد که شیر بخوره، اما من مثه یه مرد اصلا صدام در نیومد و شیر هم نخوردم تا درس عبرتی بشه براشون بازم 3/9/90 ، ساعت 30/17 به منو مامانم اجازه ترخیص دادن و ما به خونمون اومدیم بازم 3/9/90 ، بابام به خاطر ورود من قربونی کرده بود و مامان لادن و بابا و بابایی زحمت خورد کردنشو کشیدن ٦/٩/٩٠   منو مامان و مام...
13 آذر 1390

هفته ایی که گذشت

  سلام به همه دوست جونیا من خیلی خوشحالم که تو این دنیام ، اطرافیانم هم از بودن من خیلی خوشحالن مخصوصا مامان و بابام بابام خیلی از بودن من خوشحاله به خاطر من زودتر میاد خونه و در طول روز چندین بار با مامانم تماس میگیره و جویای حال من میشه، اما هنوز نمیتونه منو خیلی خوب بغل کنه ، فکر کنم یه خورده میترسه ، میترسه که منو زمین بندازه، اینم یه عکس با بابا جونم   این روزا خیلی خوبه آخه من هر کاری میکنم همه ذوق میکنن مخصوصا مامانم من بخندم بقیه ذوق میکنن ، گریه کنم ذوق میکنن ، حتی وقتی بوووووووووووق هم میکنم ذوق میکنن نمیدونم این روند تا کی ادامه داره اما خیلی خوبه منم فعلا دارم حال میکنم اما گاهی من یه ...
12 آذر 1390