آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آراد نهایت عشق ما

زیباترین روز زندگیمان

1390/9/11 0:16
نویسنده : سحر
499 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه صبح ساعت 6:30 با صدای زنگ ساعت بیدار شدم واقعا استرس داشتم اما اصلا به روی خودم نمی آوردم

دوش گرفتم ، آرایش کردم و راهی بیمارستان شدم البته با احسان جونم و مامان لادن و بابایی و مامانی

حدود ساعت 9 بیمارستان بودیم تا کارای پذیرش رو انجام دادیم ساعت حدود 9:30 بود که اسمم رو صدا زدن  و مامان لادن و مامانم منو تا درب زایشگاه  همراهی کردن احسان جونم هم ازم فیلم گرفت

وارد زایشگاه که شدم اول ازم یه نمونه گرفتن و بعد سرم بهم وصل کردن و بعد با خانم دکتر زمانی تماس گرفتند و ایشون هم در حال معاینهبیماراشون بودن و قرار شد ساعت 11:30 اتاق عمل باشن

واییییییییییییی اون یک ساعت به اندازه 1000000000 سال طول کشید

اما ساعت 11:30 اعلام شد که خانم دکتر بین 12 تا 12:30 میاد

وایییییییییییییییییی نمیدونید چه حالی بودم علاوه بر حالت تهوع ، ناراحتی معده ام هم دوباره اومده بود سراغم

تصمیم گرفتم که بخوابم اما مگه میشد داشتم کلافه میشدم حدود ساعت 12:15 به پرستار گفتم من دارم از معده درد میمیرم از ساعت 7 شب روز قبل من هیچی نخورده بودم

پرستار با خانم دکتر تماس گرفت و خانم دکتر هم گفتن تا ببرید اتاق عمل منم اونجام

ساعت 12:30 من وارد یه اتاق شدم و روی تخت دراز کشیدم اما همون لحظه یه پرستار اومد و گفت باید بری یه اتاق عمل دیگه این اتاق رزرو شده است

داشتم دیوونه میشدم  اما هیچ کاری نمیتونستم بکنم

وارد یه اتاق دیگه شدم و منتظر متخصص بیهوشی شدم

ساعت 12:45 بود که خانم دکتر منجمی متخصص بیهوشی وارد اتاق شد و شروع به معاینه ستون فقرات من کرد

و در حالی که سعی میکرد منو سرگرم کنه ازم خواست یه نفس عمیق بکشم و تکون نخورم در همین حال هم از یه پرستار کمک گرفت برای ثابت نگه داشتن بدن من

و در همین حال یه سوزن به کمر من فرو رفت که به نظر من دردش از پنیسیلین هم کمتر بود

و بعد من روی تخت خوابیدم

در همین حال گرمای زیادی در پاهای خودم احساس کردم و خانم دکتر هم یه طور مداوم در حال چک کردن وصعیت من بود

ساعت 1 بعد از ظهر بود که خانم دکتر زمانی هم وارد شدند و من ازشون خواستم که دوربین بیارم و فیلم بگیرم

ایشون هم با یه پرستار هماهنگی کرد و دوربین رو از احسان گرفتن

نمیدونید چقدر خوشحال بودم که دارم به لحظه دیدار نزدیک میشم و از همه مهمتر خودم میتونستم عزیز دلم رو ببینیم

در حالی که با همه پرسنل اتاق عمل گپ میزدم و اونها هم از داشتن چنین بیماری احساس خرسندی میکردن

فهمیدم که دیگه نمیتونم پاهام رو تکون بدم و متوجه شدم که خانم دکتر منجمی به خانم دکتر زمانی اوکی رو داد واسه عمل

وایییییییییییی اون لحظه شروع کردم به دعا کردن واسه همه دوستام همه کسانی که ازم خواسته بودن به یادشون باشم

و واسه پسرم که سالم باشه

ولی اسم دو نفر مداوم به زبونم میومد اول خانم حشمتی  (همسر شریک احسان جونم) که جای مادرم هستند و بهم گفته بودن موقعی که میخوای زایمان کنی یه دعا بکن و بگو خدایا چشمم به چشمش افتاد داغ و مرگش رو نبینم 

فکر میکنم واسه همین هم مداوم اسم خانم حشمتی به زبونم میومد

نفر بعدی هم دختر عموم مریم بود اما نمیدونم چرا

ولی از خدا خواستم هر حاجتی داره روا بشه

در همون حال بود که احساس کردم یه دستی داخل معده ام در حال تکون خوردنه

به خانم دکتر گفتم دارین تو معده من چی کار میکنین که همه پرسنل منفجر شدن از خنده

و خانم دکتر گفت دقیقا همون ناحیه در حال کنکاش هستم

و در همین حال زیباترین آهنگ زندگیم به گوشم رسید  و آراد من متولد شد

خدایا شکرت به خاطر همه نعماتت

به خاطر اینکه منو لایق دونستی  

وایی نمیدونید چه حسی داشتم که خانم دکتر یه نوزاد فینقیلی رو نشونم داد و گفت بیا ببین این آراد کوچولو نینی نازته

وایییییییییییییییی زبونم بند اومده بود

فقط گفتم خدایا شکرت

سالمه و جواب بله رو شنیدم حدود 5 دقیقه طول کشید تا پسرم رو تمیزش کردن و اونو تو بغلم گذاشتن

و پرستار ازم خواست دعا کنم واسه همه کسایی که در آرزوی فرزندن

الهی آمین

حدود ساعت 2 بود که منو به ریکاوری بردن و بعد از حدود 40 دقیقه به بخش منتقل کردن 

حدود ساعت 3:30 پسرم در برم بود

خدایا سپاس  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نانی
11 آذر 90 0:36
وااااااااااااااااای تبریک عزیزم. ایشااله قدمش مبارک باشه و همیشه سلامت باشه زیر سایه مامان و باباش
مامان مانی جون
11 آذر 90 13:02
الهی شکر که همه چی به خیر گذشت
خاله هدي ياسمين زهرا
12 آذر 90 0:42
خدارو شكر. بازم تبريك ميگم. آرادي خوشگل رو از طرف من يه ماچ كوشولو بكن. انشااله هميشه سالم و شاد باشيد
مامان تیارا
12 آذر 90 8:38
این روز بهترین روز زندگی است بدون شک .خدا را شکر که همه چی خوب بود .چشیدن طعم خوش مادر شدن گوارای وجودت عزیزم
مریم مامان درسا
12 آذر 90 15:41
سلام سحر جونم مبارکه عزیزم،به سلامتی ،ایشالا زیر سایه شما تا 1200000000000 سال زندگی کنه. ببخشید یه کم دیر اومدم بهت تبریک بگم ، آخه خیلی درگیرم ، دارم درسا رو از پوشک میگیرم بازم تبریک میگم آراد جونم دوست دارم
مامان ابوالفضل
12 آذر 90 19:20
وای مبارکهههههههههه خاطره ی روز زایمان خودم یادم افتاد خیلی قشنگ به تصویر قلم کشیده بودی
مامی مائده
13 آذر 90 21:34
مبارکهههههههههه منم یادم زایمان خودم افتادم
مامان رادین
19 آذر 90 19:07
سلام مامانی مبارکه قدمش مبارکه. خیلی زیبا نوشتی