هفته ایی که گذشت
سلام به همه دوست جونیا
من خیلی خوشحالم که تو این دنیام ، اطرافیانم هم از بودن من خیلی خوشحالن مخصوصا مامان و بابام
بابام خیلی از بودن من خوشحاله به خاطر من زودتر میاد خونه و در طول روز چندین بار با مامانم تماس میگیره و جویای حال من میشه، اما هنوز نمیتونه منو خیلی خوب بغل کنه ، فکر کنم یه خورده میترسه ، میترسه که منو زمین بندازه، اینم یه عکس با بابا جونم
این روزا خیلی خوبه آخه من هر کاری میکنم همه ذوق میکنن مخصوصا مامانم
من بخندم بقیه ذوق میکنن ، گریه کنم ذوق میکنن ، حتی وقتی بوووووووووووق هم میکنم ذوق میکنن
نمیدونم این روند تا کی ادامه داره اما خیلی خوبه منم فعلا دارم حال میکنم
اما گاهی من یه کارایی میکنم و مامانم شروع میکنه به گریه کردن مثلا چند روز پیش (معذرت میخوام) من دیش نکردم و مامانم گریه کرد روز بعدش من زردی گرفتم با درجه 5/13 که پس از یک روز به 7/15 رسید و خانم دکی گفت باید تو دستگاه مخصوص بخوابم واسه همین دوباره مامانم کلی گریه کرد
دو تا مامانی هام هم هی به مامانم میگفتن گریه نکن خوب نیست اول باید به فکر سلامت خودت باشی اما مامانم گوش شنوا نداره
بالاخره من 4 روز تو دستگاه خوابیدم و خدا رو شکر الان بهترم
دیشب هم من خیلی پسر خوبی بودم و مامانم تند وتند ازم عکس میگرفت و مامانیم هم مامانم رو دعوا میکرد و میگفت انقدر تو صورت بچه فلش نزن اما مامانم گوش شنوا نداره
بعد توقع داره وقتی من بزرگ شدم گوش شنوا داشته باشم به نظرتون امکان پذیره؟؟؟؟؟؟؟
عکسای جدیدم رو مامانم واستون گذاشته
خوب اینم از عکسام خوشتون اومد؟؟
مامانم که خیلی خوشش اومده
واسه امشب فکر کنم کافی باشه تا بعد