اتفاقات مهم زندگیم در 10 روز گذشته
سلام به همه دوست جونیا
داشتم مرور میکردم اتفاقات مهم زندگیم رو دیدم بهتر که بنویسم
مهمترین روز 2/9/90 که من ساعت 20/13 قدم رنجه نمودم ، البته واسه مامان و بابام مهمتره
٣/٩/٩٠ که من واکسن زدم ، البته چون من شیر نمیخوردم و اصلا صدام در نمیومد خانم دکی گفت حالا بهش واکسن میزنیم تا یه کم صداشو بشنویم و دلش بخواد که شیر بخوره، اما من مثه یه مرد اصلا صدام در نیومد و شیر هم نخوردم تا درس عبرتی بشه براشون
بازم 3/9/90 ، ساعت 30/17 به منو مامانم اجازه ترخیص دادن و ما به خونمون اومدیم
بازم 3/9/90 ، بابام به خاطر ورود من قربونی کرده بود و مامان لادن و بابا و بابایی زحمت خورد کردنشو کشیدن
٦/٩/٩٠ منو مامان و مامانی و بابا به مرکز بهداشت رفتیم و من تست تیروئید دادم و فقط یه خورده کوشولو گریه کردم آخه یه سوزن فرو کردن به پاشنه پام و بعدشم کبود شد در همون حال هم واسه مامانم مشاوره شیردهی گذاشتن و چند تا راهکار یادش دادن که من همرو خنثی کردم و بازم می می نخوردم
بازم 6/9/90 ، همون جا خانم دکی منو چکاپ کرد و من زردی با درجه 5/13 داشتم
٧/٩/٩٠ باز رفتیم همون مرکز بهداشت و درجه زردی من تست شد و روی 7/15 بود ، همون جا بود که مامانم داشت سکته میکرد
بازم 7/9/90 مامانم از همون مرکز بهداشت رفت یه جایی و واسه من دستگاه فتو تراپی کرایه کرد و آورد خونه ، چون دوست نداشت من برم بیمارستان
بازم 7/9/90 من تو دستگاه خوابیدم
8/9/90 بند ناف من افتاد و مامانم کلی ذوقید
9/9/90 من رفتم پیش متخصص اطفال و آقای دکی درجه زردی منو 10 اعلام کرد و وزنم 3050 ، همون جا بود که مامانم فهمید من موقع تولدم کلی ورم داشتم
بازم 9/9/90 بابام با دست پر اومد خونه یعنی شناسنامه منو با خودش آورد و من هویت دار شدم
10/9/90 باز رفتیم مرکز بهداشت و خانم دکی گفت درجه زردی روی 4/10 که بهتر تا فردا توی دستگاه بمونه واسه همین من تا جمعه 11/9/90 تو دستگاه بودم
بازم 10/9/90 ، دو تا مامانجونا منو حمام کردن و مامانم هم فیلمبرداری میکرد
11/9/90 با مامانم و مامانیم خونمون رو ترک کردیم و اومدیم خونه مامانیم آخه چند روزه دیگه تاسوعا و عاشوراست و مامانی و بابایی هر سال نذری دارن ، البته من و مامانم قرار یه مدت اینجا بمونیم
12/9/90 امروز خوب بودم اما از ظهر دلم درد گرفت و بازم مامانم کلی نگران شد
١٢/٩/٩٠ راستی امروز می می خوردم و مامانم کلی امیدوار شد و خدا رو شکر کرد اما من به همین راحتی ها می می نمیخورم و کلی غر میزنم
واییییییییییییییییییییی خسته شدما
راستی تو این مدت مامان لادن و مامان نازی خونه ما بودن و خیلی خیلی زحمت کشیدن
ممنونم مامان جوناااااااااااااااااااااااااااااا