آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

آراد نهایت عشق ما

تشکر از همه دوستان

سلام دوستای خوبم واقعا همه عزیزان منو شرمنده خودشون کردن این چند روز واقعا درگیر آراد جونم بودم و نتونستم حتی به وبلاگ خودم سر بزنم امشب یه کم وقت پیدا کردم (خودمم نمیدونم از کجا این وقت اومده اما به هر حال خدا رو شکر) و تا جایی که بتونم از اتفاقات این 10 روز مینویسم فقط خواستم از همه دوستای گلم تشکر کنم که همه جوره منو همراهی کردن یه دنیا ممنونم به زودی به وب همه دوستان سر میزنم ...
10 آذر 1390

معرفی نامه

سلام به همه دوست جونیا من آراد هستم محصول مشترک سحر و احسان مید  این  اصفهان من چهارشنبه 2/9/90  مطابق با 23 نوامبر 2011 و 26 ذی الحجه 1432 ساعت 20/13 قدم روی چشمهای مامان و بابام گذاشتم و شدم همه دنیاشون مکان : کلینیک خانواده (بیمارستان بهارستان) وزن: 3120 گرم قد : 50 سانتی متر دور سر : 36 سانتی متر دور سینه : 34 سانتی متر  نام پزشک مادر : دکتر سیمین زمانی نام پزشک نوزاد : دکتر رامین ایرانپور و دکتر سمیرا هرندی   مامانم گفته به زودی میاد و واستون از روز تولدم مینویسه اما الان من باهاش کار دارم پس تا بعد... راستی من از طرف مامانم به  همه دوست جونی...
5 آذر 1390

1

  اگه میدونستم عشق تو تو راهه از قدیما میزدم به امشب یه بیراهه سلام آرادم خوبی مامانی الهی فدات شم که دیگه چیزی نمونده قربونت برم لحظه دیدارمون نزدیکه و من بیتاب تر از همیشه عشق من  باورم نمیشه که تا چندین ساعت دیگه چشمام غریبه ترین آشنای وجودمو میبینه و باورم نمیشه که زیباترین هدیه خداوند رو میتونم لمس کنم و در آغوش بگیرم  پسرم متنظرتم با یه دنیا امید (کاش احسان جونم الان پیشم بود اما طبق معمول سر کار) راستی الان مامان لادن پیشمه و مامانی و بابایی هم تو راهن بوسسسسسسسسسسسس تا فردا که بهترین روز زندگی ما خواهد شد زندگیم به پایت ، نفسهایم برایت ،تا باشم هستم همراهت سلام دوستای خوب...
1 آذر 1390

1.2.3

سلام  آرادم سلام مامانی خوبی پسرم ؟؟؟؟ الهی فدات شم نمیدونی چقدر استرس دارم و چقدر خوشحالم فقط 3 روز دیگه مونده عزیزم اما مگه میگذره نفسم الان چند روزه که کارم شده چک کردن تقویم و ساعت و شمردن ساعت های باقیمونده اما نمیگذره ساعت هم لج کرده عزیزم الان با خاله فاطی حرف میزدم ماهک جون بدنیا اومده و نمیدونی خاله چقدر خوشحال بود و با چه ذوقی از دخملش تعریف میکرد نمیدونی چقدر دلم واست تنگ شد نمیدونی چقدر خواستم که الان پیشم باشی تا سفت تو بغلم بگیرمت اما باید صبر کنم خدا جون سلامتی پسرم مهمترین چیزیه که خواهانم میخوام سالم از وجودم بیرون بیایی و تو دستام جا بگیری خدایا ..... کمک کن این دو سه روز زودتر بگذره بیصب...
29 آبان 1390

بابای آشپز

سلام پسرم خوبی عزیزم دلم الهی مامان فدات شه میخوام در مورد بابای آشپزت واست بنویسم گلم تو مدت 9 ماه به بوی ماهی و میگو ویار داشتم و واقعا حالم رو بد میکرد واسه همین نمیتونستم بخورم جز یکی ، دو مورد . تا هفته گذشته که با احسان جون رفتیم خرید و یه مقدار ماهی و میگو خریدیم  روز عید قربان احسان جونم  ماهی درست کرد و خیلی خوشمزه بود جمعه دوباره هوس کردم  و به احسان گفتم که واسم درست کنه ، اما چون سر کار بود حدود ساعت 1 بهم زنگید و گفت سبزی قلیه ماهی  داریم منم گفتم نه گفت قلیه ماهی چیا میخواد منم که آشپززززززززززززززززززززززززز اونم از نوع قهار خلاصه بعد از مطالعه در کتاب اشپزی مواد لازم رو پیدا کردم ...
21 آبان 1390

سیسمونی آراد (2)

سلام نفسم قرار بود همه وسایلت رو باز نکنیم چون اتاقت کوچیکه و شما هم الان به همشون احتیاج نداری اما من یادم نبود که یه پسر آذری تو خونه دارم که از نوع خیلی عجوله شما رو نمیگم گلم منظورم بابا جونته بله احسان جون بیشتر وسایلت رو باز کرده و تو اتاقت دیگه جایه سوزن انداختن هم نیست حالا من موندم با 2 تا پسر آذری باید چکار کنم؟؟؟ 2 به 1 شدیم هوای منو داشته باشین عزیزم عکس چند دست از لباساتو گذاشتم ایشالا که به دل خوش بپوشی قشنگم     نفسم 2 تا لباس و 2 تا کفش بعدی مال مامان و دایی سجاد بوده عزیزم سرهمی زیر هدیه خاله فاطی و ماهک جونه پسرم پاپوشای زیر رو ملیحه جون و ...
21 آبان 1390

سیسمونی آراد (1)

سلام گل پسر خوبی مامانی الهی فدات بشم عکسای وسایلی که مامانی و بابایی زحمتش رو کشیدن واست گذاشتم البته عکس همه وسایلت نیست چون اتاقت کوچیکه نمیتونیم همه رو باز کنیم انشالا هر موقع خواستی استفاده کنی عکسشونو میذارم  مبارکت باشه عزیز دلم  ایشالا به سلامتی ازشون استفاده کنی       نفسم عکس لباساتو تو پست بعدی میذارم دوست داریم یه عالمه ...
20 آبان 1390

دوست جونیا دعا کنید

سلام پسر قشنگم سلام آراد من عزیز دلم امروز پیش خانم دکی بودم و شکر خدا همه چی خوب بود ، نامه بیمارستان رو هم گرفتم واسه چهارشنبه 2/9/90 ساعت 6 صبح. واییییییییییییییییییی خیلی خوشحالم ناناز مامان ، یعنی 15 روز دیگه همدیگرو میبینیم راستی یکشنبه 15 /8 /90 سرویس خوابت رسید همون شب هم بابا جونت با ذوق زیاد سعی در چیدمان اتاق داشت که تقریبا بیشترش رو هم انجام داد تا 2 صبح که روز عید قربان بود درگیر اتاقت بودیم عزیزم البته هنوز یه ریزه کاری هایی داره که در اسرع وقت تمامش میکنیم و عکساشو میذارم نفسم پسر گلم هوا سرد شده مخصوصا امروز باد سردی می وزید قربونت برم شما که جات گرمه ایشالا ؟؟؟؟؟؟ دردونه من سالم بیا منتظرتیم عزیز دلم ...
17 آبان 1390

شد 20 روز

سلام گل پسر مامان خوبی عزیزم ؟؟؟؟ قربونت برم که دیگه جات خیلی خیلی تنگ شده مامانی عزیز دلم طی یه عملیات ضربتی خودمون رو رسوندیم اصفهان آخه یه کمی احساس درد داشتم و ترسیدیم که شما بخوای تشریف بیاری واسه همین اومدیم خونه خودمون 3 شنبه رفتم پیش خانم دکی و بعد از معاینات اعلام شد که همه چی ، شکر خدا ، خوبه خوبه.. از اونجایی که همه اصرار دارن من سزارین کنم با خانم دکی صحبت کردم و ایشون هم گفتن هر جور خودت بخوای اما واسه سزارین باید 2 آذر بیمارستان باشی احسان جونم که از همون روز اول میگفت سزارین هنوزم همون نظر رو داره منم سر دو راهی بودم اما تقریبا دارم به یه نتایجی میرسم و احتمالا همون سزارین رو انتخاب میکنم اگه این جوری بشه فقط...
12 آبان 1390