سفر به خونه مامانی
سلام آرادم
پسر گلم
دیروز اومدیم پیش مامانی و یه مدت هم اینجا میمونیم بابا ما رو رسوند و دوباره برگشت
آخه خیلی گرفتاره ، سر خودشو خیلی خیلی شلوغ کرده
اما همش به خاطر من و شماست قشنگم
دیروز تا از اصفهان راه افتادیم من دلم تنگ شد و اشکم در اومد
میخواستم که نیام اما احسان جونم گفت نه برو تا یه مدت هم استراحت کن هم به نی نی برس
به هر حال دیروز جز گریه کار دیگه ایی نکردم معذرت میخوام پسرم
تا آخر شب هم 50 بار به احسانم زنگیدم بنده خدا چیزی نگفت اما فکر کنم کلافه شده بود از دست من
قند عسلم
قدر باباتو باید خیلی خیلی بدونی
خیلی زحمت میکشه
انشالا به طور مفصل واست تعریف میکنم که چقدر بابات سختی کشیده
احسانم همیشه میگه از وقتی من اومدم تو زندگیش ، برکت آوردم واسش و همه اینها رو از لطف خدا میدونه
از وقتی هم که ما فهمیدیم شما مهمون دل مامان شدی برکت زندگیمون چند برابر شده و احسانم همیشه خدا رو شکر میکنه
عزیزم البته نباید هیچ وقت سختی هایی که بابات میکشه رو فراموش کنیم و شما هم ایشالا باید مثل بابات یه مرد کاری و سخت کوش بشی (البته امیدوارم )
یادت باشه بابات از زیر صفر شروع کرده و حالا هم با امیدش به خدا و پشتکارش به اینجا رسیده
امیدوارم روز به روز شاهد پیشرفت و موفقیتش باشیم
الانم خیلی خیلی باید دعاش کنیم تا تو کارش مشکلاتش حل بشه
راستی دیشب بابا کلی سفارش منو به شما کرد که مراقبم باشی
آخه وقتی بابا نیست شما مرد منی عزیزم
جیگر مامان
من و بابا عاشقتیم